خونه خدا - اولین عکس پرسنلی
یادتون هست که قبلا گفته بودم من خواسته هامو غیر مستقیم میگم مثلا اگه بخوام برم پارک شهر میگم بریم ساندویچی آلونک. چند شب پیش که بابا منو پارک کوچیکه خور برده بود خیلی شلوغ بود واسه همین منو برد پارک بزرگه تو راه اونجا یه میدون بود که کنارش یه مسجد با مناره خیلی بلند بود راستش من به همه مسجدا میگم خونه خدا اونجا هم که رسیدیم من گفتم خونه خدا . خلاصه اون شب خیلی خوش گذشت. چند شب گذشت تا شنبه شب که بابایی قرار بود چند روزی بره ماموریت و پیشمون نباشه برای همین شبش منو برد پارک کوچیکه خور اونجا هم کلی سرسره و تاب بازی کردم و حاضر هم نبودم جامو به بچه های دیگه بدم چون دیر شده بود بابایی گفت مهرسا بریم یه شب دیگه میایم منم گفتم بریم خونه خدا ...
نویسنده :
مهرسا
8:24